گل دختر

من نوشتن رو خوب بلد نیستم ولی مینویسم چون دیگه تحملش رو ندارمیه سری کلمات شنیدم یا یه شعر بهتره بگم........من از بی نوایی نیم روی زرد غم بی نوایان رخم زرد کرد....اینا کلماتی بود که این روزا از پدرم به گوشم می نشست...الان که دارم مینویسم 25 سالمه حالا بریم به 26 سال پیش26 سال پیش من نبودم ولی یه خانوم و یه آقا بودن که قرار بوده ازدواج کنن و ازدواج هم میکنن ....خانواده دختر از اون خانواده های پول دار و خانواده پسر از اون خانواده های فقیر....دختره از پسره خوشش میاد ولی از مادر پسره اصلا خوشش نمیاد خانواده دختر یه خانواده 7 نفره و خانواده پسر یک خانواده پر جمعیت که میشدن 12 نفر دختر به جز پسره از کسی خوشش نمیاد و پسره هم جانبازه و آزاده و همچنین پرستار...خانواده پسر میرن خواستگاری و جواب بله رو میگیرن و بحث میاد سر مهریهروز عروسی پدر عروس مهریه رو بیشتر میکنه و اختلافا شروع میشه و برای اینکه تموم بشه پسر قبول میکنه که اضافه تر هم بده مهریه رو خب کم کم روز اول ازدواج همه خوش و خرم و داماد از عروس میپرسه بچه میخوایی و عروسم توی اون حال و هوای عشق و عاشقی بله رو میده و میشن بچه دار ولی از اینکه باردار میشه عروس خانوم خبر نداره خونه آقا دوماد خب حموم نداره و سخته عروس خانوم هم بره حموم عمومی و میره خونشون عروس خانوم تا بره حموم  جنگ و دعوا ها از اینجا شروع میشه مادرشوهر نمیزاره بره خونشون عروسشون و ازش تا میتونه کار میکشه و میزنه عروسشو ویه روز عروس خانوم از خونه باباش دیر میاد خونه و با آقا دوماد دعواش میشه و دوماد شوک عصبی بهش وارد میشه و از هوش میره مادر شوهر گرامی روسری میندازه گردن عروس و اونو کشون کشون میاره وسط حیاط حالا من کجام؟داخل شکم عروس خانوم و یکی از برادرشوهر گل دختر...ادامه مطلب

♖ من یه دخترم… ♖

ஜ با احساسات دخترانه …. ஜ

ღ سختم نکنید! ღ

❥ مهربانم… ❥

♤ سنگم نکنید! ♤

✢ ساده ام… ✢

➹پیچیده ام نکنید➹

しѺ√乇 عشق و اندیشه در جانم است… しѺ√乇

گل دختر...